به پاس بارش باران در حسن آباد
علی رضا صادقی
باران خدا پیوسته می بارد ، بر تر و خشک ، بر لایق و نالایق امّا مردم از باران گریزانند و ستاره رابیشتر دوست دارند، چه بی جاست این همه اشک را به آن یک چشمک فروختن...
شعر باران
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به حسن آباد نزده
دل حسن آباد من کویر ای خدا
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمونش سبک تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها حسن آباد
مثل بغض توی سینه ی منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم؟
همه حرفها که آخه گفتنی نیست
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
یادتو ای خدا قلب من همیشه آرام میگیره